my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Monday, July 17, 2006


سلام من دوباره اومدم پيشتون . امروز با مامان نيومدم مهدكودك موندم خونه و يه خانومه كه فكر كنم پرستارمه اومده پيشم . بيچاره خيلي ترسيده بود چون بهش گفته بودند من خيلي گريه مي كنم و من هم براي اينكه خوشحالش كنم رفتم بغلش كلي ذوق كرده بود . ديروز هم مامانم كلي خوشحال بود چون برام چند تا لباس و چند تا هم اسباب بازي خريده بود ولي وقتي از من پرسيد چي مي خوام من فقط گفتم آبه آخه خيلي تشنه م بود . خيلي خوششون اومده بود . هي دوباره ازم مي پرسيدن . امان از اين آدم بزرگا . ولي خوب ميدونم خيلي دوستم دارن . راستي ا ماهه ديگه يعني فرداي تولد من عروسي عمو مجتبي است و من ديروز فكر كردم رفتيم براي عروسي لباس بخريم ولي مامان گفت كه عروسي نمي ريم . كلي حالم گرفته شد . الان هم بيسكويت خوردم و مي خوام بخوابم . فعلا" باي باي

<< Home