my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Wednesday, July 19, 2006


سلام . من امروز صبح زودتر از هميشه بلند شدم ساعت 5 صبح بلند شدم و مامانم رو هم بيدار كردم تا باهام بازي كنه . آخه ديشب زود خوابيده بودم و بس بود . حموم هم رفتم و لباسهاي نو پوشيدمو رفتم خونه خاله م . ماماني اونجا بود و بقيه خاله هام هم ميومدن اونجا . ماماني روهم رفته 9 تا نوه داره كه آخريش ده روز پيش به دنيا اومد . من همه شونو دوست دارم ولي خيلي سروصدا مي كنن و من حوصله م سر مي ره . راستي ديروز هم حميد اومد خونه مون قيافش عوض شده بود و مامانم فكر مي كرد من ديگه نمي شناسمش ولي پدر گفت كه من باهوشم و خوب همه چيز يادم مي مونه . خيلي از اين تعريفش خوشم اومد . وقتي حميد مياد كلي باهام بازي مي كنه ولي ديروز زياد حوصله نداشت و هي به من مي گفت برو توپت رو بيار . يه چيز ديگه اينكه من يه موقع هائي مي خوام با مامان جدي صحبت كنم مي گم آبه و مامان فكر مي كنه من آب مي خوام و من هي تكرار مي كنم خيلي خوشش مياد و هربار من اينو مي گم كلي بوسم مي كنه ولي من كه شوخي نمي كنم يه حرف مهم دارم مي زنم .

<< Home