my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Wednesday, July 26, 2006


ديشب بالاخره كار اتاق من تموم شد و تمام تزئينات اتاقم زده شد . حالا اتاقم خيلي خوشگلتر شده و منهم دوست دارم بيشتر توي اتاقم بازي كنم . حالا ياد گرفتم كه الو هم بكنم يعني گوشي رو مي برم طرف گوشم و يه جوري مي كنم انگار كه دارم حرف مي زنم . امروز بيست روز مونده كه يك سالم بشه . امروز هم خونه ماماني بودم . ديروز كه تنها اونجا بودم همه چيز رو به هم ريختم . ماماني مي گفت كه زلزله اومده . ولي امروز خاله فرشته و بچه هاي خاله نسرين هم هستند . حسابي همه جارو به هم مي ريزيم . يه چند وقتي مي شه كه ديگه مامان ظهرها خونه نمي ياد و مي مونه سركار و منهم وقتي كه مامان مياد خيلي دلم براش تنگ مي شه . امروز صبح هم زود بيدار شدم ساعت 6 بود و براي همين هم خيلي خوابم ميومد و صبح كه اومدم خونه ماماني كمي خوابيدم . ماماني مي گه كه من خيلي شيطون شدم . ولي من قبول ندارم . چون من فقط مي خوام همه چيزو مرتبتر كنم ولي به هم مي ريزه .

<< Home