my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Wednesday, August 02, 2006


سلام . مامان خانوم بنده دو روزه ميره مي شينه پاي كامپيوتر و هي براي همه كامنت مي ذاره و يادش مي ره از من بنويسه . امان از دست اين زنها . ديروز خونه بودم و ماماني با علي دائي اومده بودن خونمون . خيلي خوشحال بودم . ولي يه كمي سرما خوردم و بيحال هستم . داشتم شيطوني مي كردم كه از لبه تخت ليز خوردم و افتادم و دهنم خورد به لبه تخت و جاتون خالي هم كلي خون اومد هم كلي گريه كردم . مامانم هم كلي ترسيده بود . ولي خوب به خير گذشت . شب هم رفتيم و براي من يه لباس خوشگل خريديم . خيلي خوشم اومد آخه ميدونيد چيه فردا تولد يه سالگي من به سال قمريه و قراره همه عموهام بيان خونمون . آخ جون . خيلي خوشحالم . اينجوري كه بوش مياد مامان هم كمي از خر شيطون اومده پائين و فكر كنم عروسي عمو مجتبي رو بريم . چون وقتي لباس خريد يهو از دنش در رفت و گفت : عروسي مجتبي هم مي تونه بپوشه . آخ جون . من ناناي خيلي دوست دارم . البته هنوز نديدم . امروز هم ميريم كيك سفارش ميديم . به به .

<< Home