my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Sunday, August 06, 2006

سلام . امروز من خيلي خسته بودم . براي همين هم وقتي مامان بغلم كرد كه بيائيم از خواب پا نشدم و همونجوري تو خواب بودم تا رسيدم خونه خاله نسرين . ديروز مهدكودك بودم . ولي وقتي مامان اومد دنبالم خيلي خوشحال شدم . ميدونيد من اصلا" از مهدكودك خوشم نمياد . ولي وقتي سوار ماشين شديم مدام گريه كردم تا رسيديم پيروزي خونه عمو مجتبي . كلي مامان تعجب كرده بود كه من چمه ؟ ولي خودم هم نميدونستم كه چم شده فقط دوست داشتم همش گريه كنم . خوب شما آدم بزرگا كه آدمو درك مي كنيد . آدم يه موقعهائي حوصله خودش رو هم نداره . بهرحال اونجا كمي حالم بهتر بود . فقط دوست داشتم روي زمين راه برم ولي نمي ذاشتن و مي گفتن كثيف مي شي . با با منهم مي خوام كمك كنم . عروسي نزديكه . بايد يواش يواش آماده شيم . ديشب هم حسابي خسته بودم و زود خوابم برد . امروز هم كلا" زياد حوصله ندارم . خدا خودش رحم به همه بكنه . چون زود هم عصباني مي شم . نميدونم چمه . مامانم هم اينجوريه .

<< Home