my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Monday, August 07, 2006

سلام بچه ها . من امروز هم خوابيده بودم كه مامان بغلم كرد و آورد خونه خاله نسرين . پرستارم هم مياد اونجا و مراقب منه . چون امروز بايد بچه هاي خواهرم رو هم نگه داره . سعي مي كنم امروز دختر خوبي باشم و بدي نكنم . البته فقط سعي مي كنم . ديشب هم كلي با مامان راه رفتن رو تمرين كرديم . البته فكر نكنيد مامان به من ياد مي دادها نه . من به مامان ياد مي دادم . دستشو گرفته بودم و راه مي بردم كه زمين نخوره و اونهم بخاطر تشكر از من هي مي خنديد و قربون صدقه من مي رفت . يك كيفي مي كردم . راستي فكر كنم پنج شنبه اگه مامان و من ددر ( با فتحه ) نريم ،‌تولد دوم منه . به به چه كيفي داره . انقدر از شمع خوشم مياد دوست دارم همه ش بگيرم ولي نميدونم چرا تا ميرم جلو مي گن جيزه منم مي گم نه بابا شمعه ولي متوجه نمي شن . خلاصه برنامه اي داريم با اين جيزه ، اخه ( بافتحه ) و نكن و هزار تا چيز ممنوع ديگه كه فقط براي من ممنوعه . منهم البته گوش نميدم . ديروز يدونه زيتون برداشتم و در رفتم و مامان هرچي سعي كرد ازم بگيره دهنمو سفت بستم و اونهم بي خيال شد و بعد از اينكه همه اش رو خوردم رسيدم به يك قسمتي كه خيلي سفت بود و فكر كردم بهتره از خوردنش صرفنظر كنم پس از دهنم درآوردم . مامانم بازم كلي ذوق كرده بود كه دخترم بزرگ شده و منهم تعجب مي كردم چون فكر مي كنم هنوز خودشم بزرگ نشده چون بلد نيست اون تيكه سقت زيتون بخوره و درمياره . فكر كنم يكروز با هم بزرگ شيم و بتونيم اون رو هم بخوريم . مامان اين جريانو براي همه تعريف مي كرد و ذوق هم مي كرد . امان از اين مامانا كه چيزاي كوچيك رو اينقدر بزرگ مي كنن .

<< Home