my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Saturday, August 12, 2006


سلام . دوباره اين مامان خانوم سرش گرم شده همه چيز يادش رفت . روز چهارشنبه رفتيم پيروزي خونه عمومجتبي و اونجا بوديم تا موقع شام و منهم كلي بازي كردم و بستني هم خوردم . ( من عاشق بستني هستم ) و بعدش هم شام رفتيم خونه حميد و برگشتيم خونه . حميدينا يه پيشي دارن كه من خيلي دوستش دارم و اصلن ازش نمي ترسم . پنج شنبه هم قرار بود كه مامان جون (مامان پدر ) و سميه اينا بيان خونمون واسه تولد من . اين دوميش بود بازم كيك و كادو . راستي من سر سفره كه بين مامان و پدر وايستاده بودم يكهو دستامو ول كردم و براي چند ثانيه خودم وايستادم . كلي كيف كردم و خوشم اومد . تا آخر شب هم كلي بازي كردم و بعدش ديگه خوابيدم . روزهاي تعطيل خيلي خوبه چون با مامان كلي صبحا دير پا مي شيم و من هرموقع كه چشامو باز مي كنم مامان رو مي بينم كه پيشم خوابيده . كاش همش روز تعطيل بود . ولي وقتي يادم مي افته كه شنبه بايد دوباره برم مهدكودك غصه م مي شه . روز جمعه هم مامان جون خونه مون بود و بعد از ظهر كه اورديمش خونه شون رفتيم خونه عمو مجتبي . همه مون حوصله مون سر رفته بود تا پا شديم رفتيم شام بيرون خورديم و بعد هم رفتيم پارك و من كلي با پيشي ها بازي كردم . من اتل متل رو هم ياد گرفتم يعني تا برام مي خونن مي زنم روي پام و بازي مي كنم . و ديگه اينكه وقتي بهم مي گن نكن من انگشت اشاره ام رو به نشانه " نه " تكون مي دم . مامانم و پدر و همه كلي قربون صدقه م ميرن . مگه كار مهميه؟

<< Home