my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Saturday, August 19, 2006


سلام . من بعد از يه غيبت سه روزه دوباره برگشتم . چهارشنبه رفتيم عروسي . مثلا" قرار بود يه كم زود بريم كه من كلي ناناي كنم . ولي دير شد اونهم چون زيپ لباس پاره شد و كلي معطل شديم . خلاصه همچين رسيديم كه تقريبا" همه ناناي ها تموم شده بود . فقط يه كمي مونده بود . منهم از صداي يه آقاهه كه نميدونم چرا اينقدر بلند بود فكر كردم كه دارند اذان مي گن و هي مي گفتم الله اكبر و فقط نميدونم چرا همه به جاي اينكه نماز بخونند ناناي مي كردند . بهرحال منهم كلي از همه دلبري كردم . بعدش هم كه سوار ماشينها شديم . همه هي ناناي مي كردند و منهم تا كمر از ماشين رفته بودم بيرون و هي دست مي زدم . مامانم هم هي منو مي كشيد تو ولي من جيغ مي زدم كه اينهمه آدم ناناي مي كنن اونوقت من بيام تو . خلاصه بعد از مدتي خسته شدم و خوابيدم . صبح پنجشنبه هم مامان منو برد يه جائي كه يه خانومه بود كه سفيد پوشيده بود و منهم كاغذاي روي ميزشو به هم ريختم و اونم دست منو گرفت و جيزم كرد و بعد هم خنديد و گفت . اينهم واكسن يه سالگيت . منهم جيغ زدم و فكر كنم يه حرف زشت بهش زدم . بعد هم ناهار رفتيم خونه حميدينا و بعد منو مامان رفتيم پاتختي و بعد هم دوباره با عمو مجتبي اينا و حميد و پدر و من و مامان كلي تا ديروقت حرف زدم وخنديدم و ظرف شكستم تا بالاخره خوابم برد . مامانينا هم ديروقت منو برگردوندند خونه . چون جمعه ناهار مهمون داشتيم . تولد سوم من بود و قرار بود ماماني و همه خاله هام بيان . و اومدن كلي برام جي جي هاي خوشگل آوردن . با كلي پول . كلي خوش گذشت . آخر شب هم دوباره رفتيم بيرون و كلي آب بازي كردم . راستي من حالا ديگه وا مي ايستم . كلي برام راحت شده . ديشب هم تا ديروقت بيرون بوديم و من دوباره خونه حميدينا خوابم برد و نفهميدم كه كي برگشتيم . امروز صبح هم خواب بودم كه مامانم هم رفته بود سركارو پرستارم اومده بود . امروز تصميم دارم دختر خوبي باشم .

<< Home