سلام . من امروز هم اومدم خونه خاله نسرين . البته اميرحسين خونه نموند و با مامانش رفت سركار . خوش به حالش . ديروز از صبح تا ساعت 7 پيش پرستاربودم و بعد با پدر رفتيم دنبال مامان . حسابي مامان دلش برام تنگ شده بود و كلي منو چلوند . جاتون خالي منهم كه حسابي دلم براي مامان تنگ شده بود ، حسابي گازش گرفتم . راستي من يه كار ديگه هم مي كنم . اونم اينكه توي آشپزخونه كنار گاز پا مي شم وامي ايستم و هي به شير گاز دست مي زنم و اونو كم و زياد ميكنم . در حقيقت به مامان كمك مي كنم كه غذاش رو بسوزونيم و يا خاموش مي كنم كه يه وقت نسوزه . آي آتيش مي سوزونم كه بيا و ببين . توي خونه هم مامان و همم پدر بايد تمام انرژي شونو صرف من كنند تا كار خطائي نكنم . مثلا" ميرم و تلفن رو از توي پريز در ميارم . اونم وقتي كه يكي داره با تلفن حرف مي زنه . آخه مي خوام پول تلفنمون زياد نشه . دروغ مي گم . اگه به خودشون باشه كه كلي با تلفن حرف مي زنند و با من بازي نمي كنن . امروز مامانم كمي بي حاله . دعا كنيد زودتر خوب بشم .