سلام . من دوباره اومدم . ديروز مامانم مي گفت كه عمو مجتبي دانشگاه شريف فوق ليسانس قبول شده . براي همين هم رفتيم كه بهش تبريك بگيم . من كه نفهميدم چي بود ولي همه خوشحال بودن . مبارك باشه عمو مجتبي . يه چيز ديگه هم اينكه وقتي مشهد بوديم يه روز مامانم منو سپرد به پدر و خودش رفت حرم . منهم كه ديدم پدر خوابيده و مامانم هم كه نيست از جام بلند شدم و اومدم پائين تخت و شروع كردم براي خودم بازي كردن . وقتي مامانم برگشت و پدر بلند شد كه درو باز كنه ، ديد كه من سر جام نيستم كلي ترسيده بود كه چي شده و وقتي ديد من پائين تخت هستم تعجب كرده بود كه من چطور پائين اومدم و بعد هم براي مامانم تعريف كرد . مامان هم ناراحت شد كه چرا پدر مواظب من نبوده . نهايتا" اينكه براي اينكه آنها را از تعجب در بيارم وقتي منو گذاشتن روي تخت اومدم پائين . راهش هم اينه كه اول پشتتو مي كني و بعد پاهاتو از روي تخت آويزون مي كني و اونقدر پاهاتو مياري پائين كه برسي به مبل كنار تخت و وقتي رسيدي دستاتو ول مي كني و بعد هم دوباره با همين روش از مبل مياي روي زمين . حالا قيافه مامان و پدر رو داشته باشيد كه چه شكلي شدن . تمجيدهاي حميد از من كه ماشاا... خيلي تيزه و منهم با غرور بهشون نگاه مي كردم . راستي مامانم بالاخره راضي شده ازم عكس بذاره . اين اوليشه كه من 5 ماهه هستم . هنوز دندون ندارم . ولي بلدم بشينم . خيلي هم جدي هستم و با كسي شوخي ندارم . از اين آقاي عكاس هم اصلا" خوشم نمي ياد .