my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Tuesday, September 12, 2006

بازم سلام . ديروز من رفته بودم خونه خاله فرشته وكلي به محمد حسين دو ماهه خدمت نمودم و كلي هم خسته شدم . براي همين وقتي پدر اومد دنبالم كه بريم دنبال مامان كه كلاس داشت ، توي ماشين خوابم برد و نزديكاي خونه بوديم كه يهو بلند شدم و ديدم بعله مامان خانوم توي ماشينه و كلي ذوق و بوس بازي . بعد هم رفتيم تو خونه و من رفتم توي اتاقم كمي بازي كردم و بعد هم با مامان رفتيم حموم . ديروز كلي هم به كابينت هاي مامان رسيدگي كردم و كلي خسته شدم . راستي غذام رو هم دوست دارم خودم بخورم . و قاشق رو خودم ميارم بالا . درسته وسطاي راه چپه مي شه ولي خوب بازم خوبه و مامانم كلي ذوق مي كنه ووقتي هم كه كمي از غذا مي ريزه زمين زود به جارو شارژي اشاره مي كنم و هي مي گم " اين اين " تا متوجه بشن و بيان پاك كنن . احتمالا" از پست هاي بعدي از به دنيا اومدنم براتون مي گم و اينكه چند كيلو بودم و ... . امروز هم رفتم خونه خاله نسرين . همه كلي از دستم راضين . فقط اينكه ديگه پرستارم نمي تونه بياد پيشم . مامانم كلي غصه ش شده . آخه براي كاراي خونه كلي روي اون حساب مي كرد . هنوز هم دارم تمرين راه رفتن مي كنم . نميدونم دير شده و بايد عجله كنم يا نه ؟ مي دونيد راستي من خيلي آب بازي دوست دارم و امروز كه وبلاگ باباي فردا رو نگاه مي كردم كه يلدا خانومي توي دريا آب بازي مي كنه كلي دلم شمال خواست . شايد همين روزا يه فشاري بيارم كه بريم شمال . ملودي جونم هم شماله . خوش به حالش . خوش بگذره . خوش به حال حسين كه خودش تو شماله .

<< Home