my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Wednesday, September 13, 2006

سلام . امروز كلي دير از خواب بيدار شديم . آخه ديشب مهمون داشتيم اونم از نوع ني ني دارش . مامان توي دانشگاه يه دوست داشت كه با يكي از همكلاسياش كه مي شد دوست پدر ازدواج كرده و حالا اونا هم يه ني ني خوش پوش و تپل مپل دارن به اسم مانيا ( زودي ميام عكساشو مي ذارم ) ما هنوز وقت نكرده بوديم بريم اين ني ني ناز رو ببينيم . و اونا ديشب اومدن خونه ما . فقط من و مامان خونه بوديم و من حسابي به مامان در مارهاي خونه كمك كرده بودم مثل ريختن حبوبات كف آشپزخونه ، انداختن ظرف سس خوري از توي كابينت به زمين و شكستنش . مامانم كلي خوشحال ( اصلا" دعوام نكرد . راست مي گم فكر كنم اصلا" بلد نيست . فقط يه روز كه خونه عمو مجتبي بوديم و ژله رو روي فرش ماليدم ناراحت شد و وقتي من خواستم بغلم كنه گفت نه باهات قهرم بغلت نمي كنم ولي بعد با شيون هاي من مجبوربه آشتي شد . ) خلاصه مامان جان تند تند مشغول شام درست كردنو و تميز كردن زمينو و در عين حال تلفن حرف زدن بود و بنده هم تك تك كارامو مي كردم كه خبر رسيد مرتضي و مامك دارن با ني ني شون ميان . خوبه كادوي ني ني آماده بود . خلاصه اومدن و من اولش با صداي بلند بسته شدن در گريه كردم و از گريه من ني ني هم گريه كرد و خلاصه يك حبري شد كه بيا و ببين و من ديدم اوشاع خرابه سكوت كردم و فقط بهش نگاه كردم و بعد هم ني ني خوابيد و منهم حوصله م سر رفت و خوابيدم . به ني ني هم دست نزدم چون از مامان و باباش خجالت مي كشيدم . ايشاا... دفعه بعد كه ببينمش از خجالتش در ميام و يه مشت و مال حسابي بهش ميدم . ديروز دريا جونم و شاينا جونم و يلدا جونم اومدن پيشم . آخ جون . كلي ذوق كردم . بازم بيايين پيشم . ملودي جونم هم هنوز از مسافرت برنگشته . من آاااااب بااااازي مي خوااااااااااام .

<< Home