my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Saturday, September 16, 2006


دوباره سلام . من اونقدر شيطون شدم كه اصلا" وقت نمي كنم بيام اينجا . تازه روم نمي شه از شيطنتهام بگم . ولي خوب بهر حال مامان با كلي قربون صدقه دوباره منو مجبور كرد كه بيام و بنويسم . 1- بنده تمام تلاشم رو مي كنم كه ديگه كامل راه برم . هرچند كمي مي لرزم و مي خورم زمين ولي دوباره پا مي شم و شروع مي كنم . 2- ديروز دوباره طي يه عمليات انتحاري ديگه خودمو به كابينت رسوندم و دوباره يه سس خوري ديگه رو انداختم زمين تا ببينم كه مي شكنه يا نه و .... شكست . جنس هاي الان كه جنس نيست كه ! خلاصه اينكه كلي به مامانم كمك مي كنم . ( ممنون از شهرزاد جونم كه ازم تشكر كرد بخاطر اين كمكهام . اخ جون بالاخره يكي منو تشويق كرد . ) يه كار ديگه هم كردم و اونم اين كه رفتم در كمد ديواري توي آشپزخونه رو باز كردم و مايع نرم كننده رو كامل خالي كردم روي زمين و بعد هم پودر رو ريخته م روش و مشغول باز كردن در وايتكس بودم كه مامان خانوم سر رسيد و مونده بود كه گريه كنه يا چكار كنه از دست من . منهم هي بهش مي گفتم كه براي تميز تر شدن آشپزخونه لازمه ولي خوب طبق معمول ايشون گوش نكرد و من از آشپزخونه تبعيد شدم . به من چه خب براي آشپزخونه در بذارن . ( هرچند هيچ دري حريف من نيست . ) دوباره توضيح بدم كه بنده يه خانم متشخص سيزده ماهه هستم . يه وقت پشت سرم بدگوئي نكنيد ها . ديشب بعد از يه هفته دوباره رفتيم سراغ حميد و مجتبي و مونا . معلوم بود كه حسابي دلشون براي من تنگيده بود . بعد هم رفتيم پارك و من كلي بازي كردم . اونقدر كه تا سوار ماشين شديم خوابيدم . راستي ديروز عصر عمو سيامك و خانمش و محمود و ميثم و مريم هم اومدن خونمون و من كمي با پسرها غريبي كردم . ولي با مريم و فاطمه كلي بازي كردم . ( تمام اين خانمها و آقاياني كه نام بردم بالاي 22 سال سن دارند .) وبهر حال ديروز هم گذشت و من امروز صبح باز سر از مهد كودك درآوردم . آخه ماماني روز دوشنبه از مسافرت بر مي گرده و تا اون موقع بايد مهد باشم . اصلا" دوست ندارم . راستي اينم بگم برم . من دو تا كار جديد ديگه ياد گرفتم يكي اينكه بوس مي كنم تا حالا هم بلد بودم ولي موقع بوس سرمو مي آوردم جلو . ولي حالا واقعا" بوس مي كنم .و ديگه اينكه الكي گريه مي كنم . ديروز با ماشين حميد رفتيم پارك . من مي خواستم حميد بغلم كنه الكي براي همين الكي گريه مي كردم . ول يهمه دستمو خوندن و بهم مي گفتن : چه فيلمي هستي تو ! خيلي تابلو بوده و خودم نفهميدم . ؟
. اين عكس منم كه اصلا" دوستش ندارم مال چهار ماهگي منه كه رفته بودم براي پاسپورتم عكس بندازم .

<< Home