my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Saturday, September 23, 2006


سلام . من بعد از غيبت يه ذره كوچيك برگشتم . تلفن خونه مون قطع شده و از خونه نمي تونم بنويسم . براي همين بايد بيام اينجا بنويسم . چهارشنبه رفتم خونه خاله فرشته و بنده داشتم يه كارهائي مي كردم كه همه مونده بودن منظورم چيه . همينطور كه داشتم راه ميرفتم چشمم به روفرشي هاي خاله فرشته خورد .هي سعي كردم بپوشم نشد كه نشد . منهم نهايتا" برداشتم بردم بدم محمد حسين بپوشه . همون ني ني دو ماهه . هي مي خواستم بدم بهش مي خورد تو سرش . من كه نمي خواستم بزنم تو سرش خود دمپائي شيطوني مي كرد . يه اتفاق جالب هم افتاد و اونم اين كه من داشتم با تلفن صحبت مي كردم و( خوبه رفته بودم يه اتاق ديگه) كه يهو جيغ محمد مهدي بلند شد كه چيه امير حسين گازش گرفته بود اونم چه گازي . مو به تن آدم راست مي شه . ازش پرسيدن حالا چرا گاز گرفتي ؟ مي گه مي خواست به كنترل تلويزيون دست بزنه . توجيه رو داريد كه ! من كه دائم كنترل دستمه . احتمالا" منو نديده بوده . خداروشكر . بعد هم رفتيم خونه مامان جون ( مامان پدر ) بعد هم رفتيم خونه حاج خانوم . بنده هم ديدم حاج خانوم دلش برام تنگ شده كلي هنر نمائي كردم . مثلا" رفتم رو ميز عسلي ها نشستم و يا مثلا" مقنعه سرم كردم و نماز خوندم . آخه حاج خانوم كلي خوشش مياد . فرداش هم رفتيم با مجتبي اينا و حميد خونه عمو حامد وني ني شو ديدم . من كه اصلا" كاري بهش نداشتم . ولي مامانم كلي ذوقش مي كرد !بچه نديده اس اين مامان من خوبه به اندازه دو جين خواهر زاده داره .خلاصه بعدش هم رفتيم شام خورديم و رفتيم پارك ومن كلي اونجا بازي كردم و مامانم ذوق كرد . و شب هم برگشتيم خونه مجتبي اينا خوابيديم . فردا صبحش بنده زودتر از همه بلند شدم و همه رو كه شبش هم دير خوابيده بودن بيدار كردم و كلي بازي كردم و بعد خودم كلي گرفتم خوابيدم تا پا شديم و دوباره رفتيم پارك و بعد با همه اونا برگشتيم خونه ما و بهزاد هم اومد . من دوسش دارم و اسمش رو هم ياد گرفتم . كلي بازي كردم و بعد بيهوش شدم . خدائي برنامه به اين فشردگي كي داره . ؟ خدائيش كلي سرمون شلوغ بوده . حالا با اين همه خوبه وقت مي كنم به همتون سر ميزنم . امروز صبح خواب مونديم و ساعت 9 از خواب بيدار شديم و همين باعث شد كه بنده وقتي رسيدم مهدكودك موقع جدا شدن كلي گريه كردم و مامانم دوباره كلي حالش گرفته شد .اين عكسم رو هم كه گذاشتم توي هفت ماهگي بودم كه مريض شدم و حسابي وزن كم كردم . توي عكسم هم معلومه كه چقدر لاغر شدم . آخي طفلكي من !

<< Home