my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Monday, October 02, 2006

سلام . از امروز دوباره پرستارم اومد پيشم و من موندم خونه . فكر كنم كچلش كنم اونقدر بگم ددر . البته من به هر چيزي كه به ددر مربوط باشه مي گم ددر . مثل ساعت . جوراب . كليد و ... . ديشب هم رفتيم خونه حميدينا افطار . البته من كه نمي دونم اينا چه جوري مي تونن اينقدر بي موقع غذا بخورن ولي خوب بهرحال ما رفتيم و بنده هم هر كاري كه بلد بودم انجام دادم . راستي اونا يه پيشي دارن كه حسابي من دوسش دارم و اصلا" هم ازش نمي ترسم . ديروز هم كه رفتم اونجا قشنگ زدم در توري باز شد و پيش اومد تو و مي خواستم با دستم بزنم تو صورت پيشيه يا شايدم نازش كنم كه مامانم به دادم رسيد يعني به داد گربه رسيد . من هر موقع حميدو مي بينم نميدونم چرا ولش نمي كنم و تمام مدت يا بايد بغلم كنه و يا بايد باهام بازي كنه . ديشب هم وقتي منو گذاشت تا نمازشو بخونه اونقدر گريه كردم كه بيا و ببين . حسابي حاج خانوم يعني مامان حميد از دستم شاكي شده بود . مخصوصا" كه اصلا" دل خوشي از دخترا نداره . خلاصه ديشب كلي شيطوني كردم . خودم هم كلي شرمنده ام و بايد رو خودم كار كنم كه دخمل خوبي بشم ولي خوب نمي شه . راستي ديشب مجتبي و مونا هم اومدن و من كلي ذوق كردم كه اونارم ديدم و كلي با مجتبي بازي كردم . اونم يه بازي كه مثلا" من عمو مجتبي رو بوس مي كنم و اون غش مي كنه . خيلي از اين بازي خوشم مياد . و كلي مي خندم

<< Home