my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Wednesday, October 04, 2006

سلام . من از اين به بعد يه روز در ميون ميام مي نويسم . مي خوام يه ذره كلاس بذارم . خوب آخه خبري هم به جز شيطوني هام ندارم . پريشب خونه ماماني مونديم و منهم يه كمي سرما خورده بودم ولي نذاشتم يه وقتي غصه بخورن كه " آخي بچه طفلكي مريض شده و بي حاله " . براي همين هم يه حال اساسي به گلدوناي خونه ماماني دادم . تا اونجا بوديم كه ماماني نفهميد ولي فكر كنم بعدش كه بفمه حسابي عصباني بشه . آخه ماماني گلدوناش خيلي دوست داره ولي نه به اندازه من . منم مي خواستم ببينم ماماني منو بيشتر دوست داره يا گلهاشو و آيا بخاطر اونا منو دعوا مي كنه يا نه ؟ خوب تا حالا كه دعوا نكرده . ولي چون كمي آبريزش بيني داشتم و عطسه مي كردم پدر مي خواست كلروسديم بريزه تو بينيم كه من هي فرار مي كردم و مي گفتم بده به آقا . بيچاره اون آقاهه كه بايد جور منو بكشه . خلاصه با كلي بدبختي خوابيدم آخه گرم بود و منم نهايتا" رفتم روي سنگا كه خنك بود دراز كشيدم تا خوابم ببره ولي جاتون خالي همينطوري تخت خوابيدم تا ساعت 12 ظهر . اصلا" نفهميدم كه مامان كي رفت سركار . آخه خونه ماماني خيلي به سركار مامان نزديكه براي همين لازم نيست خيلي زود بره .وبعد از خواب ماماني منو برد حموم . خدائي ماماني خيلي سر آدمو سفت مي شوره . درسته كه آدم تميز مي شه ولي حسابي دردم اومد و گريه كردم و الانم صدام گرفته . بعداز ظهر هم مامان اومد دنبالم و رفتيم خونه و مستقيم رفتم توي اتاقم و كلي اونجا رو به هم ريختم . امروز دوباره اومدم خونه ماماني و شب هم قراره دوباره بريم خونه مامان جون . راستي ديشب هم دوباره مچ مامان و پدر رو گرفتم كه داشتن نصفه شبي يواشكي غذا مي خوردن و تندي بلند شدم ولي مامان سريع خودشو بهم رسوند و شير بهم داد منم خوابيدم . بنده با افتخار اعلام مي كنم كه هنوز كاملا" ددري هستم و اصلا" هم حاضر نيستم كوتاه بيام . خداكنه تا دفعه بعد بتونم عكسامو بيارم . البته همه ش تاره . ولي خوب بهتر از هيچيه . آخه من هي تكون خوردم و نذاشتم ازم عكس بگيرن . مي ترسيدم چشم بخورم

<< Home