my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Monday, October 23, 2006

سلام . مي بينيد چه غيبت طولاني داشتم . يه سه روز با مامانم رفته بوديم مسجد و من اونقدر دختر خوبي بودم كه همه حتي مامانم هم تعجب كرده بود. همه بهش مي گفتن تو وقتي براي اين باردار بودي چي خوردي كه اين اينقدر آروم و صبوره . راستش خودم هم داشت يواش يواش باورم مي شد و نگران شده بودم كه نكنه چيزيم شده . مامانم هم زنگ زد پدر و بهش گفت كه برام قربوني بكشه . اونم رفته بود و كشته بود . سحرها بلند مي شدم و با مامانم و خاله مريم و خاله فاطمه و يه عالمه خاله ديگه كه اونجا بودن ( نه اينكه خودم خاله كم دارم اونجا هم يه دويست سيصد تائي پيدا كردم ) سحري مي خوردم و بعد دوباره مي خوابيدم . خلاصه كلي بازي كردم و هي ددر رفتم البته بيرون نه ! جمعه شب هم پدر اومد دنبالمون و رفتيم خونه مجتبي اينا ( عمو ) و حميد هم باهامون بود و رفتيم بيرون ولي من خسته بودم و زود خوابيدم . ديشب هم عموهام ( حالا خوبه من اصلا" عمو ندارم ولي دوستاي پدر رو عمو مي گم و تازه خيلي هم دوستشون دارم ) خونه مون بودن و من كلي بازي كردم . ني ني عمو حامد هم بود ولي طفلكي كلافه شده بود و هي گريه مي كرد . ديروز هم حميد برام دو تا عروسك خوشگل آورد . و اما ماجراي قهر كردنم كه اين چند روز نيومدم . عكساس تولدم كه با دوربين ديجيتالي انداخته بوديم همه ش تاريك شده و اصلا" قابل تشخيص نيست . و من هم قهر كردم . اين عكسا مال تولد اولمه . يادتونه كه براي يه سالگيم سه تا تولد گرفتيم . چون خونمون كوچيك بود و توي هر كدوم از تولدهام هم كيك سفارش داديم و من كلي كادو گرفتم .( توي هر تولد 20 تا مهمون داشتيم . البته تقريبا " ) راستي 20 تا زياده ؟ من حالا از يكي دو تا از عكسام ميذارم . شما ببينيد مي شناسيد .

<< Home