my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Saturday, February 03, 2007


سلام به همگي . اميدوارم كه اين چند روز تعطيلي بهتون خوش گذشته باشه . من كه حسابي طوطي هم شدم و هر كسي تو هرجا هرچي بگه رو تكرار ميكنم و ديگه ديگران بايد كاملا" مراقب رفتارشون باشن و حرفهاي نامربوط نزنن . ديگه تمام جملات رو تا حد خوبي ميگم تا به يه جاي شلوغ ميرسيم سريع مي گم آقا بلو (آقا برو ) . چند روز پيش هم رفتيم كوه و كلي برف بود و با بهزاد و حميد هم رفته بوديم و كلي با اونا توي برف بازي كرديم . و كلي هم كيف كردم . الان تقريبا"‌درجه شيطنتم به حدي رسيده كه خودم هم گاهي از اين همه انرژي متعجب ميشم . تقريبا"‌تو عرض چند ثانيه خونه رو به هم ميريزم و البته توي همون چند ثانيه سريع همه چيزو سرجاش ميذارم و جمع ميكنم . دوباره هم با مامانم رفتيم و كلي كتاب ديگه خريدم كه هر روز مامان بايد بياره و برام بخونه . توي اين چند روز تعطيلي مريض هم شدم كه مامان مجبور شد چهارشنبه بمونه خونه تا من حالم خوب بشه . مامانم از چند تا كلمه من خيلي خوشش مياد . مثلا" تند تند بهم چيزاي مختلف ميده كه من بهش بگم مرسي و يا هي ازم سوال ميكنه كه من بگم بعله . البته منم بعضي موقع ها جوابشو با " آره " ميدم كه يه كمي شاكي ميشه و سريع سعي ميكنه منو اصلاح كنه . و نصيحتم ميكنه . منم بعضي موقع ها يهو دلم براش تنگ ميشه و ميرم يهو بغلش ميكنم و بوسش ميكنم كه ديگه از ذوقش غش ميكنه . مامانم يه كمي سرش شلوغ شده ولي سعي ميكنه به روي خودش نياره و وقتشو با من سركنه كه پدر هي بهش ميگه درست موند و مامانم طفلكي هي ميگه باشه الان ميرم مخونم يا بعضي موقع ها ميگه امروز نه ميخوام با دخملي بازي كنم . و وقتي ما شروع به بازي ميكنيم اونقدر شيطوني مي كنيم كه پدر ميگه شما چرا اينقدر سر و صدا ميكنيد . و ما هم يه گوشمون دره و يه گوشمون دروازه . ديشب نصفه شب مامانمو صدا كردم گفتم : مامان پاشو . گفت پاشم چكار كنم گفتم . آبخ ( يعني آب ميخوام ) . رفت برام آب آورد و بعدش كه آب خوردم مامانمو بغل كردم و شروع كردم براش قصه گفتن كه خوابش ببره . البته فكر كنم خوابش پريد .

<< Home