my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Sunday, April 15, 2007

عسلك بيست ماه و دوروزه





سلام دوست جونام . من بيست ماهگي رو پشت سر گذاشتم . شما ميدونيد چرا هربار مامانم تصميم ميگيره كه برام تولد بگيره يه چيزي ميشه ؟ روز جمعه كه مامانم كلي نقشه كشيده بود با اسهال و استفراغ از خواب بيدار شدم . حالا نميدونم مال آب زرشكي بود كه توي دربند خوردم يا مال پسته و بادوم و بادوم هنديهاي آجيلمونه كه دخلشونو آوردم . هي راه ميرفتم و بادوم هندي و پسته ميخوردم . القصه ساعت 6 صبح مامانمو بيدار كردم و مامانم هم حسابي نگران شده بود . توعرض 3 ساعت 5 بار حالم بهم خورد و مامان بيچاره كه حسابي با اينجور مسائل نگران ميشه ديگه حالش ديدني بود . همونجا برام يه قربوني نذر كرد . تا اينكه خاله نسرين به مامانم گفت كه بهم چه داروئي بده و چكار كنه و من ديگه بعدش بهتر شدم و مامانم كه دعا ميكرد تمام درد و بلاهاي من مال اون باشه دعاش برآورده شد و مريض شد و ديروز هم مجبور شد بمونه خونه . راستي همون بعداز ظهر هم رفتيم تا مامانم نذرشو ادا كنه كه براي گوسفند دير شده بود و خروس كشتند . حيف من توي ماشين خواب بودم و نديدم ولي آخر اينهفته كلي ببعي بازي داريم . شما هم بيائيد تا با ببعي بازي كنيم . خوب ؟

و اما با اين سرعت حرف زدن و شعر خوندن حسابي مامانمو ذوق زده كردم . ديگه وقتي مامان و پدر هم با هم درمورد يه نفر صحبت ميكنن كه ميخوان من نفهمم زودي اسم طرف رو ميگم و اونم به حالت سوالي . كه البته اول همه اين اسمها حميده . تا پرايدي كه قرمز باشه از كنارمون رد ميشه زودي ميگم حميد بود . آخه ماشينش پرايد قرمزه .

ديگه اينكه يه سري عكس دارم كه روي چمنها و توي پارك مال همون روز جمعه است كه حالم بهتر شده بود و رفته بوديم پارك بازي كنيم و من از دست اين دوربينه آسايش نداشتم و يكي دوتا عكس هم مال كوچه پس كوچه هاي يزده كه باز دارم از دست دوربين فرار ميكنم . ولي هنوزهم مامانم با خجالتي بودنم مشكل داره يعني اگه يه تازه واردو ببينم تا مدتي خجالت ميكشم و از بغل مامانم نميام پائين ولي واي به روزي كع يخم باز بشه و سر شوخي رو باز كنم ........................راستي

يه روز هم رفتيم خونه بهزادينا و اونا يه همستر دارن كه بيچاره از دست من مونده بود كجا فرار كنه . تا ميومد طرفم من فرار ميكردم ولي وقتي روشو اونور ميكرد پشت گردنشو ميگرفتم و مياوردمش بالا . خودمم نفهميدم بالاخره ازش ميترسم يا نه ؟

ديگه تقزيبا اسم همه حيوونا چه اهلي و چه نااهل رو ميدونم و ديگه شعرهاي كتابهاي تاتي و نخودي رو حفظ شدم . البته اگه مامانم اولشو بگه بقيه شو ميگم و اگرم حواسشون بهم نباشه خودم از اول تا آخر ميخونم . كتابهاي مي مي ني رو هم كه الان ديگه برام روبورسه دارم حفظ ميشم

راستي ديشب توي خيابونها چه خبر بود ؟ فكر كنم ماشينها داشتن حموم ميكردن نه ؟ ما كه مجبور شديم شب بيائيم خونه ماماني بخوابيم كه البته نخوابيم چون علي دائي فيلم اخراجي ها رو آورده بود و تا 3 صبح داشتيم نگاه ميكرديم و منهم البته ميديدم مامانم اينها ميخندن ميخنديدم . خوب لابد خنده داشت ديگه ؟

راستي پسر عموي مامانم مالزيه و تا دوماه ديگه ميره كانادا . ديشب با اونم چت كردم تا منو ببينه و سلاممو به دوستاي كانادائيم برسونه . راست ميگم چت كردم ؟ ؟؟؟؟؟

فعلا" باي باي و به قول خودم خدافظ

<< Home