my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Sunday, April 22, 2007



سلام . مامانم يه عالمه نوشت Wizard ولي با يه اشتباه همه ش رفت هوا
ولي خوب خودم دوباره خلاصه براتون تعريف ميكنم : اول اينكه چون پنجشنبه جمعه مهمون داشتيم ، ببعي بازي تعطيل شد .
ديگه اينكه مامانم برام بن بن بن خريد و من كلي هم عاشقشم و هر روز بازي ميكنم و كلي از شكلها رو با نوشتن فارسيش ياد گرفتم . - البته فقط اونائي كه خودم دوست دارم - مثل بستني .
مامانم داره سعي ميكنه به من ياد بده كه از پوشك بگيرتم و باوجوديكه بنده به انتخاب خودم گرونترين صندلي موجود در بازار رو
Toilet Reading خريدم براي جيش كردن . ولي به هيچ عنوان ازش به اين منظور استفاده نمي كنم و شده صندلي مطالعه

البته ميرم دستشوئي و كارمو انجام ميدم ولي صندليمو توي دستشوئي نميذارم . ديروز كه باز بودم اصلا" يه ذره هم خونه رو كثيف نكردم . البته جز يه دفعه كه ميخواستم برم دستشوئي و پدر سرفه كرد و من ترسيدم و شلوارم يه ذره خيس شد . خوب به من چه اون سرفه كرد !!من به شدت از اينجور صداها ميترسم .
نميدونم چه علاقه اي به نمكي دارم . تا يه صدائي از بيرون مياد من شروع ميكنم و داد ميزنم نمكييييييييييييييييييييييييييه . مامانم ميگه
Spaz خوب بچه م گوله نمكه ديگه ؟
يه چيز ديگه : من اصلا" دوست ندارم وقتي مامانم مياد بخواد با كسي حرف بزنه حتي پدر و بايد تمام حواسش بخ من باشه . براي همين وقتي توي ماشين هستيم زودي پنجره رو ميارم پائين و دستمو ميندازم گردن مامانم و دوتائي به سمت بيرون و هي ازش ميپرسم اين چيه ؟ تا اسم ماشينا و رنگشون بهم بگه . تا حالا چند تا ماشين رو هم ياد گرفتم . من اصلا"‌تحمل ندارم مامانم يه ذره از دستم ناراحت باشه و زودي بهش ميگم مامان ببخشيد و مامان جون جون يه بوس ! اونوقت مامانم زودي باهام آشتي ميكنه و البته وقتي ميخوام كارم پيش بره يه جون جون به آخر اسمش اضافه ميكنم و كارمو پيش ميبرم .


ديشب دوتا پسته آوردم و به مامانم ميگم يكي براي مامان و يكي براي ماطنه ( همون فاطمه يعني خودم ) . البته هميشه هر چي ميخوام بخورم بايد به همه بدم . يكي خودم ميخورم و به همه هم تعارف ميكنم و ميگم بفرما . حالا اونطرف اگه برنداره كلافه ش ميكنم اونقدر ميگم خواهش ميكنم . تعداد كتاب شعرهام هم روز بروز بيشتر ميشه و خيلي زود همه شعري رو ياد ميگيرم . شعر سرفراز باشي وطن منو ميخونم البته تا دو بيت . - مامانم مونده من كجا شنيدم - البته به همه اينا اينو اضافه كنم كه ما بچه ها توي اين سن حتي وقتي خيلي صحبت ميكنيم و خوب هم حرف ميزنيم بازهم به غير از مامانا بقيه بعضي چيزا رو نمي فهمن يعني اونا زبون مارو بلد نيستن و هي از مامانم ميپرسن چي شد يا چي گفت . ؟ خوب بريد كار كنيد تا ياد بگيريد ديگه .... توي همه اين عمو خاله ها زن عمو مهدي كه اونم اسمش فاطمه است و پرستاره خيلي خوب حرف منو ميفهمه و هر چي بهش بگم قشنگ جوابمو ميده . منم براش شعر Famous 1پرستارو خوندم كه خوشش بياد .
هنوز هم با عدد 7 مشكل دارم . يازده و دوازده رو هم ميگم ولي 7 رو نمي گم . خوب به من چه كه توي اعداد دوبار پشت سرهم اومده !!منم فقط يه بارشو ميگم .
به مامانم بگيد تند تند بياد بنويسه . يه عالمه كاراي جديد من يادش رفته و تازه بعضيهاش براي خودش عادي شده
فعلا" خداحافظ تا بعد

<< Home