my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Sunday, April 29, 2007

جووني كجائي كه يادت به خير ؟


سلام . اين مامان خانوم من تصميم گرفته وبلاگو از دست من در بياره . آي هوار يكي به داد من برسه از دست اين مامان خانوم . باشه . مامان خانوم شما بنويس . بذار ببينيم وقتي من مينوشتم بهتر بود يا وقتي شما مينويسي . منم به همه دوستام سفارش ميكنم بيان بگن : وااااااااااااااااااي نوشته هاي دخترتون كه بهتر بود !!واما
من و نازنين فاطمه هر روز كه از سركار ميائيم مخصوصا" حالا كه آقا ي پدر بيشتر ماموريت تشريف دارن يا به قول عسلي " رفته خونشون بخوابه " ميريم پارك و بعد از يكي دوساعت بازي توي پارك ميريم خونه و مشغول كتاب خوندن و گاهي دنبال بازي مي شيم و وقتي فاطمه حواسش نباشه و من يهو بهش بگم ميخوام بخورمت خيلي ميترسه . يعني با ترسه ميخنده و هي به خودش ميگه : نه ! مامان دوستت داره . مامان عاشقته
خوب راستم ميگه بچم مامان دوستش داره . ولي با يه لحن كشداري ميگه كه آدم دلش ميخواد درسته قورتش بده .حالا اون روز هم از يه آقاهه توي تلويزيون ترسيد و بعد خودش زود ميگه " آقا دوستت داره " به هر كي هم ميرسه زود اسم طرف مقابلشو ميگه و بعد ميگه دوستت داره يعني به خواهرم ميگه " عمو محسن دوستت داره " همه موندن اين يه وجبي ربط و رابطه آدمها رو از كجا ميدونه . و بعضي موقع ها هم كه از كتاب خوندن خسته شده باشه مياد ميگه : مامان جون جون ، بخورش واين يعني اينكه دوباره دنبالش كنم و بگم الان ميام ميخورمت و بازي دنبال بازي . و سه چهار ساعت دويدن دور تا دور خونه و اگه پدر خونه باشه صداي پدر كه بابا شما دوتا چرا اينقدر شلوغ ميكنيد . آخه بيچاره ديگه نميتونه درس بخونه . و بعدش هم ياددآوري فاطمه كه پدر پدر برو خونه تون بخواب . يعني ما دوتائي خونه رو صاحب شديم رفت . حالا اگه جاي اجاره اي چيزي سراغ داشتيد براي يه فروند پدر لطفا" معرفي كنيد .
فاطمه بيشتر فعلها رو در مورد خودش سوم شخص مفرد به كار ميبره و وقتي دوتا چيز خوردني داشته باشه يكي رو ميده به من و ميگه يكي براي شما يكي براي ماطنه . و بعدش هم دستشو ميندازه گردن من و ميگه مامان يه بوس . و اونوقت اين وسطا گاز هم ميگيره .
براتون گفت كه تا سوار ماشين ميشه اولا" ديگه توي صندلي خودش نميشينه و مياد بغل من ( البته اگه من رانندگي كنم توي صندليش ميشينه و هي هم ميگه صندليت خوشگله ) و بغلم ميكنه و هي ازم اسم ماشينا و رنگشونو ميپرسه . براي همين اگه توي خيابون دوتا كله شبيه به هم ديديد كه از پنجره بيرونه و دارن بلند بلند اسم ماشينا رو ميگن و يكي هم ميپرسه اين چيه ؟ منو عسلي هستيم و اون راننده هم كه داره خودشو ميكشه كه صداش به من برسه حتما" آقاي پدره
الان ديگه تمام مدت داريم به سوالاتش كه تمومي هم نداره جواب ميديم . مراسم از پوشك گرفتن هم ادامه داره وقتي خونه هستيم اصلا" نميبندمش و خودش هر موقع دستشوئي داره ميره جلوي در واميسته تا ببرمش ولي وقتي جائي ميريم ميترسم و ميبندمش . بچه دچار دوگانگي شده . ميترسم خونه مامانمو يهو كه مامانم حواسش نيست نجس كنه و براي مامانم دردسر بشه و براي همين ميبندمش و دخترم هربار جيش ميكنه قبلش اعلام ميكنه و منم مجبورم بهش بگو كه اشكال نداره مامان جيش كن پوشك داري . مونده بالاخره چكار كنه . خوش به حال مامانهائي كه خونه هستن به همه كار بچه شون به موقع ميرسن .

پ . ن . 1- يه چيز ديگه مشكل مهد كودكه . روزهائي كه قراره بره مهد از درخونه كه ميائيم شروع ميكنه با خوشحالي ميگه ميريم مهپودك ( همون مهد كودك ) . ديروز براي يه گربه بيچاره كه سر ديوار نشسته بود ميگفت كه پيشي برو مهپودك با ثمين بازي كن . مامان بره سركار بعد بياد دنبالت . يعني همون چيزائي كه ما براش ميگيم ولي فقط تو حد حرفه . تا نزديك مهدكودك ميشيم شروع ميكنه به گريه و آخرشم با گريه به زور ازم جداش ميكنن ميبرن . از يه طرف دلم ميسوزه . از يه طرف چاره ندارم . حالا يه مهد رفتم اسمشو رزرو كردم كه از بعد از دوسالگي هر روز بذارمش اونجا . خيلي تعريفشو ميكنن . مهد روشنگر كه توي شهرك غربه و از 6 ماه قبل هم بايد رزرو بشه . خدا كنه براي اونجا اينطوري نكنه . آخه فكر ميكنم بعد از دوسالگي زمان بيشتري بايد به آموزشش اختصاص داده بشه و منم كه سر كار هستم و مامانم هم بنده خدا ديگه بيشتر از اين نميتونه . اونم فاطمه كه هر روز يكي رو ميخواد براش ساعتها كتاب بخونه و شعر بخونه . بهر حال اين مهدكودك ماجرائي شده . مهد كودك دوزبانه هم پيدا نكردم و همشون آموزشو از چهار سال شروع ميكنن با معلم زبان خودم هم كه صحبت كردم گفت ما آموزش اصولي زبان براي بچه ها توي ايران نداريم . بچه رو اذيت نكنيد . هر زمان موقعش بشه خودش ياد ميگيره . اميدوارم
پ . ن . 2 - چون من يه ذره تنبلم و دوربين پيشم نبود كه از عكساي جديد دخي بذارم از عكساي قديميش يعني مال سه ماهگيش ميذارم كه خودم هنوز خونه بودم . البته عكسا با موبايله . توي عكسي كه داره گريه ميكنه از فلاش دوربيني كه دست پدرش بود ترسيد بچه م

پ. ن . 3 - راست و چپ رو ياد گرفته و ديگه ما رو مي كشه هر كاري ميخواد بكنه ميگه اين چپ اين راست . ميخواد كفش بپوشه همينطور . تازه شعر عمو پورنگ رو هم از تلويزيون ياد گرفته ميخونه
چپ چپ چپ چپ راست راست راست ايران ايران وطن ماست . تمام آموزشهاي آقاي پدر در مورد از بين بردن محدوديت مرزها به باد فنا رفت !! البته آقا پدربه دليل تشريف داشتن در ماموريت هنوز به ديدن اين شيرينكاري اخيرموفق نشده اند . قيافه ش احتمالا" ديدني خواهد بود . به خدا كار من نيست ؟ چرا به من چپ چپ نگاه ميكنيد . نميدونم اين وروجك اصلا" كي تلويزيون نگاه ميكنه كه اين شعرها رو ياد گرفته


<< Home