my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Tuesday, June 19, 2007

مسافرت و مريضي مامانم



سلام . معلومه روز چهارشنبه به همتون حسابي خوش گذشته . مامان من كه طبق معمول نتونست كلاسشو كنسل كنه ولي به جاش پنج شنبه كه رفت كلاس استادش زودي فرستادش خونه چون مامانم از چهارشنبه شب به طور ناگهاني حسابي گلودرد گرفت و صبح كه پاشد حالش بدتر شد ئلي از ترس استادش با همون حال رفت سركلاس كه استادش برگردوندش خونه پيش خودم . مرسي . و اما پدر كه قرار بود جمعه بره ماموريت ولي بليط هواپيما براش گير نيومد و از طرفي دلش نميومد مامانمو تنها بذاره در عرض يكثانيه يه تصميم جالب گرفت و عملي كرد و اونهم اينكه همه با هم ميريم . هرچي مامانم گفت من حالم خوب نيست پدر گوش نكرد و اينطور شد كه من و مامان و پدر و حميد و عمومهدي اينا جمعه بعداز ظهر رفتيم مشهد و تا دوشنبه اونجا بوديم . چون مامانم حالش خوب نبود هيچ عكسي نداريم ولي به من كه با وجود حميد حسابي خوش گذشت . اونقدر آتيش سوزوندم كه شبها از خستگي هم من و هم حميد بيهوش ميشديم . اونقدر توي حياط حرم بدو بدو كردم كه حد نداشت هرجا هم كه دستم ميرسيد بوس ميكردم . هر چي هم حميد ميخواست نذاره نميشد . ولي حيف كه مامانم خيلي حالش بد بود و هست . اونقدر دلش ميخواد بوسم كنه ولي نميتونه . عوضش من هي ميرم بوسش ميكنم . مامانم فكر ميكرد كه من برگرديم هم همينطوري ميخوام لجبازي كنم ولي وقتي برگشنيم خونه حسابي دختر خوبي شده بودم .
البته يه جا مامانم باهام قهر كرد و گفت كه من ديگه باهاش صحبت نكنم ولي من هي بخش گفتم مامان ببخشيد و از دلش درآوردم .
راستي چهار شنبه هم رفتم براي مصاحبه مهد جديدم و حالا منتظريم كه جواب بدن . البته مامانم به خاطر دوري راهش مردده كه چكار كنه . ولي من كه خوشم اومد .
ديگه اينكه دعا كنيد مامانم زود زود خوب بشه كه بازهم سرحال بشه فعلا" كه اصلا" صداش در نمياد و منم هي بهش ميگم مامان صحبت كن و اونم صحبت ميكنه ولي من نميشنوم .

<< Home