همه رو كه مي شناسيد درسته ؟
سلام .
بالاخره ماهم سر قرار رفتيم و جاي همه كسائي كه نبودند خالي خيلي خوش گذشت . هر چند من ديگه آخراش شروع كردم به بهونه گيري ( تقصير خودم نبود )و تا آخر شب هم ادامه داشت . ولي خيلي خوش گذشت و البته منم يه عالمه سيب زميني خوردم كه عاشقشم .
مامان بالاخره تونست يه فيلم تاريك از انگليسي خوندنم بگيره كه گويا توي اين وبلاگ نميشه گذاشت .
يه شعر تركي هم ياد گرفتم . ماماني موقع خوابوندنم يه شعر تركي برام ميخوند كه منم ياد گرفتم و البته با لهجه شيرين آذري ميخونم . يكي ياد بده چه جوري اينجا فيلم بذارم ؟
از فوايد عروسي رفتن ميدونيد چي بود ؟ تا قبل از عروسي اگه ازم ميپرسيديد ميخواي چه كاره بشي ميگفتم : پروفسور . ولي از بعد از عروسي ميگم ميخوام عروس بشم . خوبه مگه نه ؟ فكر كنم بهتره . البته مامانم قانعم كردكه بهرحال عروس ميشم و بهتره پروفسور بودن رو ادامه بدم . آخي خيالم راحت شد .
از فوايد عروسي رفتن ميدونيد چي بود ؟ تا قبل از عروسي اگه ازم ميپرسيديد ميخواي چه كاره بشي ميگفتم : پروفسور . ولي از بعد از عروسي ميگم ميخوام عروس بشم . خوبه مگه نه ؟ فكر كنم بهتره . البته مامانم قانعم كردكه بهرحال عروس ميشم و بهتره پروفسور بودن رو ادامه بدم . آخي خيالم راحت شد .
از امروز رفتن به مهد جديدم رو شروع كردم . مرسي مامان آرتاي عزيز و مامان ديبا و پرند خوشگل- كه همه ميگن پرند شبيه منه البته من كه هنوز نديدمش ، امروز خاله زيور هم ميگفت - كه اين مهد رو به من معرفي كرديد . امروز صبح اومدم مهد . البته خواب بودم ولي مامانم كه ميخواست منو بذاره توي تخت بيدار شدم و كمي بهونه گيري كردم ولي فعلا"كه اوضاع خوبه تا ببينم بعدا" چي ميشه ؟ البته امروز آرتا و ديبا رو هم اونجا ديدم .
مرسي خاله هاي مهربون . مهد روشنگر رو هم مامانم ول كرد چون خيلي جواب دادنشون طولاني شده بود
خاله آرزو و آرش عزيز چشمتون روشن .