سلام . عكسهاي بالا مال ديشبه كه با مامان رفتيم پارك . دوباره دوروزه پدر رفته ماموريت و ماهم ددر بازيمون شروع شده . اونقدر شيطوني ميكنم و بازي ميكنم كه توي راه برگشت به خونه بيهوش ميشم . مامانم هم كه در راستاي تهديدات من درس خوندنو شروع كرده و البته چقدر هم من ميذارم درس بخونه . ديگه اينكه هفته ديگه تولدمه كه احتمالا"توي مهد گرفته ميشه و پنج شنبه هم قراره دوستاي پدر بيان خونه مون . اون يكي تولدم هم يا فرداست و يا هفته بعدش . قرار شده بود فردا باشه و مامانم در تدارك تزئين خونه بود ولي يادش افتاد فردا شهادته و حالا قراره كنسلش كنه . چون خونه مون كوچيكه مثل پارسال سه تا تولد ميگيريم . هوراااااااااااااااااااااااااا همچنان تفكر من در مورد اينكه پروپسور بشم يا عروس بشم ادامه داره و وقتي ازم ميپرسن اول ميگم ميخوام عروس بشم و بعدش هم ميگم نه پروپسور . حالا سعيمو ميكنم ببينم كدومشون زودتر ميشه . قراره مامانم توي هفته بعد هر روز بياد بنويسه تا روز تولدم . حالا ببينيمو تعريف كنيم . حروف الفبا رو هم بيشترشو ياد گرفتم . حالا مامانم فيلم اونم ميذاره . راستي از مهد روشنگر هم تماس گرفتن كه ما توي مصاحبه ش قبول شديم . حالا مامانم دوباره به ترديد افتاده . در راستاي هي عروسي رفتن دستنبندم و انگشترم گم شد . |