my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Wednesday, March 14, 2007

آخرين پست امسال - عيدتون مبارك

سلام . من بالاخره اومدم . با يه سري عكس جديد . البته توي مهد هم ازمون عكس گرفتن كه هنوز آماده نشده . وقتي آماده شد ميارم ميذارم . اول از كارام بگم كه شهرهاي گنجشگك اشي مشي و يه توپ دارم رو بلد شدم يعني خودم هم نميدونم چه جوري و كي يادم داده ولي يه روز كه توي ماشين بوديم مامانم تازه ميخواست بهم ياد بده كه تا اولشو ميخوند من بقيه شو ميخوندم بي اغراق مامان و پدر داشتن شاخ درمياوردن كه من از كجا ياد گرفتم . حيف وقتي ميخوان ازم فيلم بگيرن فقط به اين فكر ميكنم كه يه جوري دوربينو ازشون بگيرم و يه ريز ميگم مامان بده . والا اونا ميتونستن فيلم بگيرن . ديگه اينكه موقع شمارش اعداد عاشق عدد 6 هستم و هريكي درميون ميگم 6 و بعد درستش ميكنم . ولي دست از سر 6 برنميدارم . و مطلب ديگه اينكه موقع خونه تكوني به بهترين نحو به مامانم كمك كردم اونقدر كه ديگه فقط مونده بود گريه كنه و منم براي اينكه ناراحت نشه زودي ميگم مامان يه بوس و اينجوري اونم غش ميكرد از بس منو ميچلوند . به سرعت برق از مبلها ميرم بالا و ميپرم روي اپن آشپزخونه . مامانم مونده من اگه پسر ميشدم چي ميشدم . خودم هم نميدونم .
اما در مورد خونه تكوني . ماماني به مامانم گفته بود بذار كارگر خونه ما يه روز بياد خونه تون ولي مامانم ميگفت نه ما تازه جابه جا شديم . آخه ما اينو خونه رو نه ماهه خريديم و نو ساز بود و منهم وقتي اينو شنيدم گفتم بهتره پس كابينتها و ديوارها رو رنگ كنم . خوب معلومه چي شد . مامان و پدر دو روز مشغول بودن و منهم به همون نحوي كه گفتم كمكشون ميكردم كه يه وقت خسته نشن . يه روزشم حميد اومد كه با من بازي كنه كه مامانم به كاراش برسه كه البته منو و حميد با هم همه جارو ريختيم . آخه حميد هم عين من ميمونه هرچي مامانم كمدمو مرتب ميكرد حميد همه رو مياورد پائين و ميداد به من .
ديگه اينكه مامانم هنوز در مورد مهد تصميمشو نگرفته . يه مهد پيدا كرده كه بايد ارديبهشت فرم پر كنه كه دعوت كنن مصاحبه . جل الخالق . از كي ميخوان مصاحبه كنن . من هنوزم يكي رو مي بينم خجالت ميكشم ولي واي از روزي كه يخم باز بشه . كله شونو ميبرم اونقدر حرف ميزنم و شيطوني ميكنم .
راستي 6 روز مونده تا عيد بعيد ميدونم كه ديگه مامان تا قبل از عيد بتونه بياد اينجا براي همين من همين امروز عيد به همتون تبريك مي گم و اميدوارم سال خيلي خوبي رو شروع كنيد .
دعا كنيم همه پدر و مادرها و بچه ها تنشون سالم باشه و هيچ غصه اي توي دل هيشكي نباشه .
ما عيد ميريم اصفهان و يزد . خاله زهرا (‌مامان ياسين و دانيال ) خودتو آماده كن . نميدونم ديگه كي توي اين دوتا شهر هست كه يه كمي تنشون بلرزه كه من شيطون رو ميخوان تحمل كنن . الته دوسه روز مونده به عيد با دوستهاي پدر ميريم الموت و بعد يه روز قبل از تحويل سال با ماماني و خاله هام ميريم اصفهان و بعدش هم يزد و بعد كه برگرديم دوباره با دوستاي پدر ميريم شمال . مي بينين اين خونواده من چقدر توي خونه بند ميشن نميدونم پس اينهمه آجيلو ميخوان چكار كنن ؟
هر سال كارشون همينه . چه اون 6 سالي كه من نيودم چه اونموقع كه تو دل مامانم بودم و چه اين دوسال . هر سال عيد يه طرفي رفتن و البته منم كلي خوش به حالم ميشه . حالاهم بريم يزد ببينيم چه خبره . خوب حالا بريم سراغ تبريكات مخصوصه :
دوستاي خوبم كه ايران نيستند مثل شايناي نازنازي ، بهدونه خانم گل ، پبل قشنگم ، وياناي نازنين ، كيانا و رايان ، شادمهر و آرتا ، شايان گل پسر ، آيسان و آيلين كه حتما" تا اونموقع به دنيا مياد ، ماهان گل ، امير مهدي و روبين ، ياشار و كيانا و نازنين خاله صوفي و سپيده خانم و خيلي هاي ديگه كه مامانم هميشه از كاراي قشنگشون برام ميگه
و اما :
دوستاي نازنينم توي ايران : كسرا خان و آرش خان ( از بزرگ به كوچيك ) ، حسين باهوش و شيرين زبون ، يسنا خانم نازنازي ، ياسين و دانيال كه دعا ميكنم به سلامت به دنيا بياد ، عسل و غزل ، نازنين سادات نازنازي ، نازنين بابا ، سه تا ايليا هاي نازنين كه يكيشون هنوز به دنيا نيومده ، رادين خان ، آيدا كوچولو ، ماني فسقلي ، ملوسكم و بلاچه ، مازيار ( جوجو بيرقدار) ، كلوچه وبلاگستان ( يلدا كوچولو ) ، تينا و سيناي عزيز و صبا خان گل ، پارميداي عسلي و پرنيان و شقايق و شرمينه و دوتا هانا خانم هاي گل و بقيه دوستام كه ديگه اسمشون يادم رفته :
اميدوارم سال خوبي رو شروع كنيد و عيد همه تون مبارك باشه و به همتون خوش بگذره . براي بقيه دوستاي مامانم وخاله هاي مهربونم مثل ملودي جونم و خاله شمسي عزيز و مارياي عزيز و خاله نيلوفر ، آسمان آبي دوست خوب مامانم ، خاله نيلو و شيدانه خانم گل هم دعا ميكنم سال خيلي خوب داشته باشيد و سالي پر از موفقيت و خوشبختي براتون باشه و امسال يه عالمه ني ني ديگه داشته باشيم . اميدوارم دوستيمون پا برجا باقي بمونه و محكمتر بشه . هميشه لبتون خندون و دلتون شاد باشه
دعا كنيم بچه ها غم نباشه هيچ كجا


<< Home

Sunday, March 11, 2007


سلام . بالاخره اونروز كه دوهفته پيش گفته بودم رسيد . يادتونه گفتم تولد دعوتيم . تولد آرش خان وروجك امروزه . خوش به حالت آرش جون ديگه بزرگ شدي و مامانت هي بهت نميگه اينكارو نكن يا اين كارو بكن . ديگه براي خودت مردي شدي . كاش منم زودتر دوساله بشم كه مامانم هي بهم امر و نهي نكنه . ولي خوب حالا فعلا"تولدت مبارك .
كاشكي كه صد ساله شي
نه صد و بيست ساله شي
نه صد و بيست سال كمه
هميشه زنده باشي
مامانم اينقدر از اين شعره خوشش مياد همه جا مينويسه .
ديگه اينكه اميدوارم هميشه زير سايه مامان آرزو و بابا جلال شاد و موفق و خوشبخت باشي و هميشه ايام به كامت باشه .
امروز روز تولد بود براي همين از كارهاي خودم چيزي نمي گم كه تولد بهتون خوش بگذره . فردا با يه سري عكس و شايد هم فيلم و گفتن شيرين كاريهام برميگردم

Labels:

<< Home