my daughter

Lilypie 3rd Birthday Ticker

Tuesday, July 31, 2007

سلام .
جائي كه قرار بود من و مامانم بريم و تا سه روز نباشيم نشد . و فقط يه عروسيه خوب رو از دست داديم .
در راستاي بلاهائي كه سر مامانم ميارم و خرفهائي كه ميزنم همين بس كه مامانم قسم خورده تا دكتراشو نگيره -و البته يه كلمه
اي هم ميگه كه من نميدونم چيه ولي مثل اينكه بالاتر از دكتراست - درسو ول نكنه . حالا نميگم كه چي گفتم كه مامانم جري شده .
از پوشك گرفتنم شروع شده . توي خونه ميگم ولي توي مهد كه پوشكم ميكنن فعلا" خبري نيست . ولي توي خونه كه هستم توي
خواب هم پا ميشم كه مامانم منو ببره دستشوئي .
همچنان موقع رفتن مهد گريه ميكردم ولي امروز شاد و خندون رفتم بغل مربيم . مامانم كلي خوش به حالش شد .
يه روز كتاب مي مي ني ميره مهد كودك رو با خودم برده بودم مهد . وقتي مامانم اومد دنبالم و داشت با كمك مربيم صحبت ميكرد من كتاب رو ورق زدم و شروع كردم به خوندن . يه جا وسط صحبت مامانم پرسيدم : مامان اين كيه ؟ مامانم هم كه داشت حرف ميزد يه نگاه كرد و گفت مامان جان خوكه ؟- البته مامانم اشتباه گفت اسب آبي بود .- ولي من يهو بلند گفتم نه مامان خوك نيست خاله زيوره . خوب به من چه من داشتم مربيشونو ميگفتم . مامانم كلي خجالت كشيد .


مثل اينكه امروز دوباره قرار وبلاگيه . مامانم ديشب توي خواب داشت يه چيزائي ميگفت .


پ . ن . توي كتاب مي مي ني مربيشون اسب آبيه و موقع خوندن و تعريف كردن شعرش براش ميگفتيم كه معلمش گفت بيا و .... از اين حرفها . توي ذهنش مونده بود كه اون مربيه مهد كودكه و خودش همانند سازي كرده بود يعني ميگه چون اينم مربي مهد مي مي ني است و مربي منم خاله زيوره پس همه مربي مهدها خاله زيورن نه اينكه شباهت داشته باشن خداي نكرده . .

پ . ن 2 : جديدا" تا يه كاري ميخواد بكنه كه من نبينم بهم ميگه مامان پاشو رو تختت بخواب . يا ميگه مامان پاشو برو سركار . زودم ميگه خدافظ كه من زودتر شرمو كم كنم

<< Home

Sunday, July 22, 2007

پدر روزت مبارك



مامانم شنبه امتحان داشت . بعد منم ديدم اگه بذارم به حال خودش بمونه هي ميشينه سر درسش و منو تحويل نمي گيره براي همين وقتي رفته بوديم پارك شفق كلي آب بازي كردم و با اجازه تون از پنج شنبه صبح با سرماخوردگي شديد از خواب پاشدم و در عرض يكساعت تبديل شد به يه سرماخوردگي شديد كه مامانم پنج شنبه و جمعه شب مجبور شد تا صبح تبم رو چك كنه و بعد هم صبح زود بره براي امتحان . منم چون سرماخورده بودم نميتونستم برم مهد براي همين حميد اومد پيشم و حسابي با هم بازي كرديم و من كيف كردم و چون وظيفه من تا امتحان مامانم بود ديگه بعد از امتحانش خوب شدم . البته مامانم هم تلافيشو سرم درآورد و شنبه تا شب مجبور شد سركار بمونه و بعدش هم پدر قرار بود ماموريت بره مشهد و ما هم رفتيم خونه ماماني . از يكشنبه هم دوباره رفتم مهد . مامانم هم دوباره از اون دعاها كرد كه خدا حرفشو زود گوش ميده " كه خدايا تمام درد و بلاي دخترمو روي سر من بريز " و از همون موقع مامانم مريض شد و قرار بود ديروز بره پني سيلين بزنه كه از بس كاراش زياد بود نتونست . حالا شايد امروز بره بزنه .
امروز صبح كه ميخواستيم بيايم مهد مامانم كفش نوهاشو پوشيده بود و وقتي من بيدار شدم شروع به گريه كردم و طبق معمول سراغ حميد رو ميگرفتم و مامانم با همون حالت گريه منو بيدار كرد يهو چشمم به كفشاش افتاد گفتم : مامان اين كفش كيه ؟ گفت مال خودمه . گفتم نه بگو مال كيه ؟ اونقدر ازش سوال كردم كه مجبور شد كفشارو دربياره و .... خوب ديگه منم ديگه .
از روي كتاب بن بن بن تونستم چهار تا كلمه رو ياد بگيرم و بخونم و هر كدوم رو كه ازم ميپرسن من ميگم نوشته ... كلمه هاي قاشق - چشم و سگ و مامان رو ياد گرفتم .
شمارش معكوس تولد دوسالگي منهم شروع شد
مامانم الان چندروزه كه دعاش شده اين كه :‌خدايا هيچ بچه اي رو مريض نكن . الهي آمين .
پ . ن . مهم : روز شنبه روز پدره . ولي چون امروز كه بريم ديگه تا سه شنبه نيستيم ، الان اومدم كه اول به پدر و بعد به همه پدرهاي مهربون اينروز رو تبريك بگم و به پدر بگم كه من ميدونم شما به خاطر من و مامان خيلي زحمت مي كشيد و همه ش مجبوريد دور از ما باشيد هرچند همه دوستاتون ميگن كه چقدر براتون سخته از ما دور باشيد ولي ما ازشما ممنونيم .
من و مامان روز پدر پيش پدر نيستيم ولي خوب عوضشو در مياريم .
پدرهاي مهربون و پدر بزرگاي عزيز - هرچند من پدر بزرگ ندارم - روزتون مبارك
از طرف مامانم :
امسال دوباره بعد از بيست سال داغت تازه تازه است . هرسال همينطوره . روز تولدت و روزپدر كه ميرسه غصه هاي نبودنت مثل يه زخم كهنه سر باز ميكنه . روحت شاد .

<< Home

Tuesday, July 17, 2007



روز قرار وبلاگي - دارم آماده ميشم برم
مشغول سيب زميني خوردن - مرسي خاله نسيمه


همه رو كه مي شناسيد درسته ؟

سلام .

بالاخره ماهم سر قرار رفتيم و جاي همه كسائي كه نبودند خالي خيلي خوش گذشت . هر چند من ديگه آخراش شروع كردم به بهونه گيري ( تقصير خودم نبود )و تا آخر شب هم ادامه داشت . ولي خيلي خوش گذشت و البته منم يه عالمه سيب زميني خوردم كه عاشقشم .

مامان بالاخره تونست يه فيلم تاريك از انگليسي خوندنم بگيره كه گويا توي اين وبلاگ نميشه گذاشت .

يه شعر تركي هم ياد گرفتم . ماماني موقع خوابوندنم يه شعر تركي برام ميخوند كه منم ياد گرفتم و البته با لهجه شيرين آذري ميخونم . يكي ياد بده چه جوري اينجا فيلم بذارم ؟
از فوايد عروسي رفتن ميدونيد چي بود ؟ تا قبل از عروسي اگه ازم ميپرسيديد ميخواي چه كاره بشي ميگفتم : پروفسور . ولي از بعد از عروسي ميگم ميخوام عروس بشم . خوبه مگه نه ؟ فكر كنم بهتره . البته مامانم قانعم كردكه بهرحال عروس ميشم و بهتره پروفسور بودن رو ادامه بدم . آخي خيالم راحت شد .

از امروز رفتن به مهد جديدم رو شروع كردم . مرسي مامان آرتاي عزيز و مامان ديبا و پرند خوشگل- كه همه ميگن پرند شبيه منه البته من كه هنوز نديدمش ، امروز خاله زيور هم ميگفت - كه اين مهد رو به من معرفي كرديد . امروز صبح اومدم مهد . البته خواب بودم ولي مامانم كه ميخواست منو بذاره توي تخت بيدار شدم و كمي بهونه گيري كردم ولي فعلا"‌كه اوضاع خوبه تا ببينم بعدا" چي ميشه ؟ البته امروز آرتا و ديبا رو هم اونجا ديدم .

مرسي خاله هاي مهربون . مهد روشنگر رو هم مامانم ول كرد چون خيلي جواب دادنشون طولاني شده بود

خاله آرزو و آرش عزيز چشمتون روشن .

<< Home

Saturday, July 14, 2007







چند تا از عكسهاي عروسي ديشب
سلام به همه دوستاي خوبم .
يه شعري هست كه يه ني ني يه مثل خودماها ميخونه كه ميگه :
اگه منو دوستم داري همين حالا بگو
اينو حفظ شدم - خدا ميدونه كجا ؟ - و همه ش دارم زير لب ميخونم ولي تا بهم ميگن بلند بخون يه ذره ميخونم و بعد ميگم : اي ول اي ول عمو مهدي رو ايول . ولي اگه حواسم نباشه خيلي موقع ها بلند ميخونم .
تازگيها تمام سفارش شام از طرف منه . يعني تا مامانمه ميگه امشب شام چي بخوريم زود سفارش ميدم كه يه وقت عقب نمونم . يه شب پيتزا . يه شب كالباس و يه شب پلو گوجه كباب . و ..... همه ش هم بايد اجرا بشه وگرنه ......هيچي هرچي بدن ميخورم.و
يه شب كه يه ذره خوابيده بودم بعد از 5 دقيقه بلند شدم و گفتم مامان پاشو بريم صوسانه بخوريم . مامانم هي تصميم داشت منو قانع كنه كه الان شبه و هنوز صبح نشده كه صبحانه بخوريم كه من خوابم برده بود . و
ديشب عروسي بوديم و داشتيم از پله ها ميرفتيم بالا مامانم گفت پله ها رو بشما بريم بالا و من شروع كردم :
one - two - three - four
مامانم بنده خدا هاج و و اج مونده بود ديم داره تعجب ميكنه گفتم باشه چهار و الي آخر . خسته شدم از بس مامانم Shockedپرسيد از كجا ياد گرفتي .
علاقه شديدي به بوس كردن مامانم دارم و البته وسطاش گازش ميگيريم و وقتي داد مامانم درمياد ميگم : مامان چي Kissesشد ؟
يه شب توي يه حوض آب قورباغه ديدم و از اون روز تمام مدت دارم اداي قورباغه رو در ميارم . مامانم توفكر منو بذاره كلاس Froggie شنا . چه خوب ........و
يه چيز ديگه اونم اينكه فردا قراره بالاخره دوستامونو ببينيم و با هم بازي كنيم . هو رااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا .
Spaz




<< Home

Friday, July 06, 2007

من و پسرخاله هام تولد محمد حسين

آب بازي توي حياط خونه حميدينا

سلام دوست جوناي خوبم .
اين هقته كلي تولد بازي داشتيم . ديشب هم تولد محمد حسين بود و من كلي شيطنت كردم . نميدونم چرا تا من ميخوام محمد حسينو ناز كنم گريه ميكنه ؟ ؟؟؟؟
كلي كيف داد و منم كلي شعر تولدت مبارك رو خوندم .
عليرغم تمام تلاش مامانم براي اينكه من شعر انگليسي ياد نگيرم توي دوروزي كه خونه خاله نسرين ميرفتم و امير حسين شعرهاي كلاس زبانشو حفظ ميكرد منم حفظ شدم و ميخونم :
momy , dady i love you
see your baby dancing
just for you
البته تادوربين روشن ميشه من ساكت ميشم و فعلا"‌مامانم موفق نشده يه فيلم كامل ازم بگيره ولي به محض گرفتن فيلم اينجا ميذاره .
امروز صبح كه مامان داشت منو مياورد بذاره خونه خاله فرشته ، هركاري كرد من توي صندليم ننشستم و كنارش وايستادم و توي اتوبان يهو ماشين جلوي مامانم ترمز كرد و مامانم هم مجبور شد بزنه روز ترمز و من مستقيم رفتم توي داشبورد . البته خدارو شكر هيچيم نشد ولي مگه مامانم ول ميكرد اونقدر گريه كرد و ناراحت شد و بوسم كرد و منم هي ميگفتم مامان ببخشيد . اينم يه عكس بعد از
همه اين اتفاقات . اينجا هنر آرايشگري مامانم بيشتر معلومه ! ميبينيد كه ؟ يه كم نصيحتش كنيد لطفا" يا بهش يه آموزشگاه آرايشگري معرفي كنيديا حداقل يكيتون مدل بشيد براش با تمرين كنه و منو اين شكلي نكنه .

<< Home

Sunday, July 01, 2007

يه عالمه تولد و تولد وبلاگم


سركار مامان

پارك نياوران ( من و حميد ) و
دوباره سلام . امروز اينجا يه ذره عوض شده و فكر كنم براي شماها كامنت گذاشتن راحتتر شده باشه . مرسي عمو الف يا همون باباي سيناي عزيز . چند تا خبر دارم : اول همين بود كه گفتم و بعدشم مهد كودك من منحل شد يعني امتيازشو يه مهد ديگه خريده و اونم ميخواد فعلا" بازسازي انجام بده و مهد روشنگر هم هنوز جواب نداده و مامانم مونده كه اون دوروز رو چكار كنه ؟ البته براي اون دوروز دنبال يه پرستار مطمئن هم ميگرده .
توي اين هفته چند تا هم تولد داريم . يكيش تولد محمد حسين يه ساله پسر خاله مه كه الان مكه است و امروز برميگرده ( البته من ميگم مكته ) و دوباره تو همون روز تولد نازنين سادات نازنازيه و البته توي اين ماه و البته آخراش تولد ياسين جينگولك هم هست . ديگه آهان يادم اومد تولد خاله نسيمه مامان آرتا جونم هست و البته تولد خاله مونا زن عمو مجتبي . چون مامانم خيلي سرش شلوغ شده و ممكنه حالا حالا ها نتونه بياد يهو همه شو نوشت كه بعدش يادش نره : تولد همتون مبارك و انشاا... صد سال زنده باشيد .
Mother's Day Basketپنج شنبه اين هفته هم روز مادره
اين روز به همه مامانها و مامان بزرگها و همه خاله هاي مهربونم كه هنوز مامان نشدن مبارك باشه و حسابي به همتون خوش Kissesبگذره . كادوهاي خوب خوب به ماماناتون بديد و اونم يه دنيا خنده و شاديه
دوستتون دارم و به اميد ديدار
پ . ن . يه آدم نيكوكار پيدا بشه به مامان من بگه اونقدر آرايشگاههاي خوب توي عالم پيدا ميشه . نيازي نيست خودشو توي زحمت بندازه و موهاي منو كج و كوله كوتاه كنه كه همه بهم بخندن
پ . ن . 2 : جديدا" ياد گرفتم تا كار اشتباهي ميكنم كه البته خودم خيلي خوب ميدونم كه اشتباهه براي اينكه مامانم تنبيهم نكنه كه برو توي اتاقت و هروقت معذرت خواستي بيا بيرون زودي ميگم مامان ببخشيد و ميرم محكم بغلش ميكنم . به نظرتون اين سيستم تربيت راه به جائي ميبره ؟
پ . ن . 3 : توي اين ماه وبلاگ من يه ساله ميشه . مرسي عمو مجتبي كه براي اولين بار وبلاگ بهدونه نازنازي رو به مامانم نشون دادي و اون با خوندنش به فكر افتاد يه وبلاگ براي من راه بندازه و حالا من يه عالمه دوستاي خوب خوب پيدا كردم .
3D Prom Queen وبلاگ خوبم تولد يه سالگيت مبارك





<< Home