سلام به همه دوستاي خوبم . راستي توي پست قبلي نوشته بودم سلام دوست جونام ولي نميدونم چرا اونجوري شده بود . . بگذريم . من كه حالم خوبه . البته بازم سر صبح يه كمي علائم سرما خوردگي دارم كه مامان محترم با يه قطره كلروسديم سر و ته قضيه رو هم مياره . آخه تنها علامتش اينه كه بينيم كيپه . اين هفته رو هم بيشتر رفتم خونه خاله نسرين و ماماني اومد اونجا منو امير حسين رو با هم نگه داشت . اميرحسين پسر خاله نسرينه كه الان هم حدود چهار سال و نيم داره . منم ياد گرفتم اسمش رو صدا ميكنم . البته امير رو واضح و بقيه رو يه جوري مي گم كه فقط خودم مي فهمم چي مي گم . روز جمعه هم رفتيم خونه بهزاد و من اونجا دوباره كلي خوش به حالم شد آخه بهزاد برام ناناي ميذاره و خودشم ناناي مي كنه و من كلي ذوق مي كنم . راستي وضو گرفتن رو هم بلد شدم و وقتي بهم ميگن وضو بگير زودي دستامو مسح مي كشم . راستي يه چيز جالب بگم . چند روز پيش مامان كلاس داشت و من و پدر رفته بوديم دنبالش . من يه كمي دلم براي مامانم تنگ شده بود و بيقراري مي كردم كه پدر از ماشين پياده شد و منو يه كم راه برد . در همين حين يه آقاهه اومد و به پدر گفت : ماشا... آقا چه دختر نازي داري . خيلي خوشگله . با اين سنش چه آدامسي هم ميخوره . يهو برق از كله پدر پريد كه چي ؟ يعني چي آيا ؟ اين آدامس از كجا آورده و شروع كر د به كنكاش از دهن من . كه كاشف به عمل اومد بنده يكي از
گلهاي كاپشن رو كندم و مشغول جويدن هستم كه زودتر هضم بشه
بيچتره پدر كه مونده بود از دستم چكار كنه . بعدش هم كه رفتيم خونه تا ميومد لب تاپ رو روشن كنه بنده ميرفتم زود خودمو ميرسوندم كه يه وقتي عقب نمونم .اونم بيخيال شد
و لب تاپ رو به من داد تا من سير بشم و بهش برگردونم و
.
خودشم اينطوري شد
منم بيخيال شدم و رفتم دنبال كارام . يعني دنبال بقيه خرابكاريهام . راستي شما عمو مجتبي منو نديديد
؟ لطفا" اگه كسي ديدتش بهش بگه من ديگه دخمل خوبي شدم و شيطوني نمي كنم بياد پيشم . خوب راست يمن دندون يازدهم رو هم درآوردم و فكر كنم دوازدهمي هم توي راهه . ديگه اينكه با خوندن شعر چش چش دوابرو .... خودم ديگه همه چيزو مي شناسم مثل گوش و مو و دست و پا رو هم اسماشو مي گم . و يه جمله انگليسي هم مامانم يادم داده كه مي گم : هاوالووو . حالا اگه گفتين اين كه مي گم چيه . هي به مامانم ميگم مادر من بذار همين زبون مادريمو ياد بگيرم بعدش ميرم انگليسي و فرانسه و آلماني و ... رو هم ياد ميگيرم ولي مگه پدر ميذاره . حالا هم ميخواد بره مهدكودك فرشتگان رزرو كنه كه منو ببرن اونجا بهم دوزبان ياد بدن . خدا خودش رحم كنه . راستي رفتن دوباره برام كتابهاي جديد گرفتن با لوگو . و يه سري كارت شناخت حروف الفبا . آخه خاله هام كه دكترن به مامانم گفتن كه هوش من
زياده و بهتره هدر نره . ولي اينا دارن منو بيچاره مي كنن و
البته شوخي كردم . كاري بهم ندارن . من خودم خيلي كتاب دوست دارم . مخصوصا" كتابهاي قبلي مامانمو كه توش يه عالمه عكس داره و مي شينم كلي با اونا بازي مي كنم و ميخونمشون . راستي من شبا مامانمو بيچاره مي كنم هي اون پتو مي كشه منم از روم ميزنم كنار . بعد سردم مي شه صدام در مياد و غر ميزنم و بعد دوباره مامان منو ميگيره تو بغلش گرم مي شم . دوباره پتو رو ميزنم كنار .
خوب دوست دارم شبا هم باهاش بازي كنم به من چه ميره سركار...و
ملودي جونم هم داره برامون يه ني ني گولو مياره كه فعلا" اسمش نقطه س . آخ جون
ديگه اينكه فكر كردم ديدم در و ديوار خونمون خيلي رنگش يكنواخته . شروع كردم روش نقاشي كردن . خوبه نه ؟ اكشال نداره كه خونه مون نو هست . مهم اينه كه من هر ذوقي دارم شكوفا بشه . مگه نه ؟فعلا" هم چون عكساي تازم رو روي كامپيوتر نريختيم شرمنده ام براي عكس گذاشتن . همه تونو دوست داريم هم من هم مامانم البته مامانم بيشتر